داستان غریبی ست...

دخترکوچولو

من با کتونیم قدم میزنم زیر بارون و به تو فکر می کنم

داستان غریبی ست...

داستان غریبی ست ...

دستی که داس را برداشت

همان دستی ست که روزی گندم را در مزرعه کاشت

 



[ پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:داستان غریبی ست,,,, ] [ 9:31 بعد از ظهر ] [ الیک ] [ ]